دست برفشاندن. دست افشاندن. کنایه از جدا شدن و ترک گفتن. (از آنندراج) : ما که به خود دست برافشانده ایم بر سر خاکی چه فرومانده ایم. نظامی. و رجوع به دست افشاندن و دست برفشاندن شود، رقص کردن. دست افشاندن: مه که به شب دست برافشانده بود آن شب تا روز فرومانده بود. نظامی (مخزن الاسرار ص 66). اگر دستم دهد روزی که انصاف ازتو بستانم قضای عهد ماضی راشبی دستی برافشانم. سعدی. دست برافشان و ز دستان مترس نوح بدست آر و ز طوفان مترس. خواجو (روضه الانوار ص 32)
دست برفشاندن. دست افشاندن. کنایه از جدا شدن و ترک گفتن. (از آنندراج) : ما که به خود دست برافشانده ایم بر سر خاکی چه فرومانده ایم. نظامی. و رجوع به دست افشاندن و دست برفشاندن شود، رقص کردن. دست افشاندن: مه که به شب دست برافشانده بود آن شب تا روز فرومانده بود. نظامی (مخزن الاسرار ص 66). اگر دستم دهد روزی که انصاف ازتو بستانم قضای عهد ماضی راشبی دستی برافشانم. سعدی. دست برافشان و ز دستان مترس نوح بدست آر و ز طوفان مترس. خواجو (روضه الانوار ص 32)