جدول جو
جدول جو

معنی سر برافشاندن - جستجوی لغت در جدول جو

سر برافشاندن
(حَکَ دَ)
روی برتافتن. اعراض کردن. اطاعت نکردن:
همه حدیث شما تیغ بود و گردن ما
نه گردنیم که ازحکم سر برافشاندیم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پَ / پِ خوا / خا دَ)
دست برفشاندن. دست افشاندن. کنایه از جدا شدن و ترک گفتن. (از آنندراج) :
ما که به خود دست برافشانده ایم
بر سر خاکی چه فرومانده ایم.
نظامی.
و رجوع به دست افشاندن و دست برفشاندن شود، رقص کردن. دست افشاندن:
مه که به شب دست برافشانده بود
آن شب تا روز فرومانده بود.
نظامی (مخزن الاسرار ص 66).
اگر دستم دهد روزی که انصاف ازتو بستانم
قضای عهد ماضی راشبی دستی برافشانم.
سعدی.
دست برافشان و ز دستان مترس
نوح بدست آر و ز طوفان مترس.
خواجو (روضه الانوار ص 32)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ کَ دَ)
گلریزان کردن. گل پاشاندن:
بیا تا گل برافشانیم و می درساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم.
حافظ.
رجوع به گل افشاندن شود
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ / لِ گَ دی دَ)
سر انداختن. جدا کردن و بریدن و قطع کردن سر
لغت نامه دهخدا
گل پاشیدن گلریزان کردن: بیاتا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار